آسودگی داشتن. فراغت داشتن. رجوع به فراغت داشتن و فراغ شود، بی اعتنا بودن و بی نیازی نمودن: بزرگان فراغ از نظر داشتند از آن پرنیان آستر داشتند. سعدی. رجوع به فراغ و فراغت داشتن شود
آسودگی داشتن. فراغت داشتن. رجوع به فراغت داشتن و فراغ شود، بی اعتنا بودن و بی نیازی نمودن: بزرگان فراغ از نظر داشتند از آن پرنیان آستر داشتند. سعدی. رجوع به فراغ و فراغت داشتن شود
پیش آوردن. نزدیک ساختن. پائین آوردن: گر ستوهی ز قال حدثنا سر به سرّ خدای دار فراز. ناصرخسرو. ، در برابر چیزی نگه داشتن: ماهی از دریا برآوردی و به آفتاب چشمه فرازداشتی تا بریان شدی و بخوردی. (ترجمه تاریخ طبری). رجوع به فراز شود
پیش آوردن. نزدیک ساختن. پائین آوردن: گر ستوهی ز قال حدثنا سر به سرّ خدای دار فراز. ناصرخسرو. ، در برابر چیزی نگه داشتن: ماهی از دریا برآوردی و به آفتاب چشمه فرازداشتی تا بریان شدی و بخوردی. (ترجمه تاریخ طبری). رجوع به فراز شود
افراختن و بلند کردن. (ناظم الاطباء) ، به سویی متوجه کردن. فراپیش بردن. رجوع به فرادادن شود، نگه داشتن: چراغی فرا راه من دارید. (یادداشت بخط مؤلف) : من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرامیداشتم. (سندبادنامه ص 50) ، منصوب کردن. گماشتن: دو پسر خویش را ابوالحسن و ابوسعید به نیابت خویش فراداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 434). - گوش فراداشتن، استماع. (یادداشت بخط مؤلف)
افراختن و بلند کردن. (ناظم الاطباء) ، به سویی متوجه کردن. فراپیش بردن. رجوع به فرادادن شود، نگه داشتن: چراغی فرا راه من دارید. (یادداشت بخط مؤلف) : من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرامیداشتم. (سندبادنامه ص 50) ، منصوب کردن. گماشتن: دو پسر خویش را ابوالحسن و ابوسعید به نیابت خویش فراداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 434). - گوش فراداشتن، استماع. (یادداشت بخط مؤلف)
آسوده بودن فارغ بودن، یا فراغ داشتن از. بی نیاز بودن از: دل ما بدور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پای بندست و چو لاله داغ دارد. (حافظ 79)، بی اعتنا بودن بی نیاز نمودن
آسوده بودن فارغ بودن، یا فراغ داشتن از. بی نیاز بودن از: دل ما بدور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پای بندست و چو لاله داغ دارد. (حافظ 79)، بی اعتنا بودن بی نیاز نمودن